در زمانهای قدیم در یکی از شهرهای فارس مرد خداشناس و نیکوکاری بود که او را درویش دانا میگفتند و ازآن جا که مرد پاکسرشت و خوشنیتی بود همهِ مردم شهر او را میشناختند و برایش احترام زیادی قائل بودند.درویش تصمیم داشت که در سال جدید به سفر حج برود به همین خاطر اول تمام کارهایی را که باید انجام میداد مرتب کرد و تصمیم گرفت کمی زودتر سفرش را شروع کند تا این که در شهرهای میانراه استراحت کند و جدا از قافله و آهسته آهسته به سوی خانهِ خدا برود.روزها راه میرفت و شبها را در روستاها و شهرهای میانراه منزل میکرد. یک روز در میان بیابان به کاروانسرایی رسید و از آن جایی که دیگر غروب شده بود تصمیم گرفت شب را همانجا بماند.
از قضا این کاروانسرا، کاروانسرایی متروک بودکه محل دزدها و راهزنان بود و آنها چون درویش را با کولهپشتیاش دیدند خوشحال شدند که تنهاست و کسی به دادش نمیرسد.درویش گفت: من پول و پلهای که به درد شما بخورد ندارم. لباس من هم که به درد شما نمیخورد. من یک درویش پیر هستم که به سفر خانهِ خدا میروم و مختصر پولی دارم.
- این شما و این هم کولهپشتی من. اما بگذارید من بروم. دزدها خندیدند و گفتند:
- عجب؟ مگر داری بچه گول میزنی؟ اگر تو را رها کنیم میروی و جای ما را لو میدهی و ما را به دردسر میاندازی.
درویش نگاهی به تکتک آنها کرد و گفت:خُب کشتن یک پیرمرد ضعیف که کاری ندارد! اما بدانید که ریختن خون بیگناه شما را گرفتار میکند. و زودتر از آنچه خیال میکنید مکافات عمل خودتان را پس میدهید.دزدها خنجرهایشان را کشیدند و دور درویش را احاطه کردند. درویش که دیگر امیدی نداشت، مثل همه کسانی که در خطر هستند با ناامیدی به چپ و راست نگاهی انداخت بلکه کسی پیدا شود و دلش به رحم بیاید.فقط در بالای سر آنها یک دسته سار سروصدای زیادی راه انداخته بودند و پرواز می کردند. درویش از روی ناامیدی نگاهی به آنها کرد و از ته دل آهی کشید و گفت:
- ای سارها! شما شاهد باشید که من در این بیابان به چنگ آدمهای خدانشناس و بیرحم گرفتار شدم. از شما میخواهم انتقام خون مرا از این ظالمها بگیرید. دزدها که تعجب کرده بودند، خندیدند و گفتند:
- عجب درویش ساده و هالویی هستی! مرغهای هوا را به کینهجویی و انتقام میخوانی؟ حقا که ریختن خون آدم نادانی مثل تو حلال است... و درویش را کشتند و مال ناچیزش را برداشتند و از آنجا فرار کردند.
یک ماه بعد وقتی کاروان حج از بیابان میگذشت به آن کاروانسرا رسید و وقتی جسد بیجان درویش را دیدند همه متاثر شدند و او را همان جا دفن کردند و به سفرشان ادامه دادند.
مدتی گذشت و نوروز هم رسید و بعد از سیزده نوروز مردم به دشت و کوه رفتند تا آب و هوایی تازه کنند و به قول معروف سیزده را به در کنند.دزدهای قاتل هم مانند سایر مردم زیر درختی نشسته و با هم سرگرم گفتگو و تفریح بودند.گنجشکها و سارها روی درختها نشسته بودند و سر و صدای زیادی به راه میانداختند.اما اتفاق جالبی افتاد. یکباره همه گنجشکها به درختی که دزدها زیر آن بودند هجوم آوردند و شروع کردند به سر و صدا و قیل و قال.
- این مرغها را ببین چه شلوغ کردند.
دزد دیگری با عصبانیت گفت:
- به نظرم اینها آمدند انتقام درویش را از ما بگیرند!
دیگری با خنده گفت:
- نه بابا، آنها سار بودند اینها گنجشک هستند.دزد دیگری گفت:
- ولی عجب درویش احمقی بود. بیچاره از روی ناامیدی مرغهای هوا را به شهادت گرفته بود.وقتی مردم این حرفها را از دزدها شنیدند با هم گفتند:
- حتماً کاسهای زیر نیمکاسته است! باید چیزی باشد که صدای گنجشکها این مردها را به یاد درویش انداخته است. آنها حرف انتقام و خون او را میزنند لابد چیزی میدانند... باید بفهمیم که موضوع مرگ درویش چه ربطی به این پرندهها دارد.
خلاصه جریان قتل درویش برملا شد و بالاخره آنها همدیگر را لو دادند.
بله، سرانجام، خون بیگناه کار خود را کرد و مرغان هوا مامور شدند که قتل درویش را آشکار کنند و همان طور که درویش گفته بود، دزدان هم به مکافات عمل خود رسیدند.
این داستان کلیله و دمنه انسان را به یاد این سخن ارد بزرگ می افکند : میوه کشتن ، کشته شدن است .
و دزدان میوه عمل خویش را چیدند !
در خبرها می خوانیم امسال دولت چین برای مدارس این کشور مطالبی در مورد جاده ابریشم ارایه می دهد. این سئوال مهم مطرح می شود که اگر جاده ابریشم واقعا تاریخی بود چرا در کتابهای مدارس و دانشگاهای چین تا به امروز نبود ؟! آیا غیر از این است که چینی ها به ناگهان تصمیم به فرهنگ سازی یک امر غیر واقعی گرفته اند ؟ باید بدانیم که در هیچ کتاب قدیمی تر از 50 سال پیش ایران ، نام جاده ابریشم نیست !!! صدها جلد سفرنامه نوشته شده هیچ یک نامی از جاده ابریشم در خود ندارند حتی سفرنامه مارکوپولو هم که نگاهی ویژه به کشور چین دارد نیز فاقد این نام جعلی است . نکته مهم این داستان در این است که چینی ها خود هم تازه به جاده ابریشم رسیده اند ! طبق نظریه قاره کهن ارد بزرگ فراگیری نام جاده ابریشم ریشه در خوی استعمارگری کشور چین دارد از دیدگاه او این واژه برای جاده ایی که بانی آن ایرانیان باستان بوده اند و چینی ها فرهنگ و خرد خود را مدیون فرهنگ غنی و عظیم ایران هستند تعجب آور است . او می گوید خدمات فرهنگی و علمی ایرانیان به هر دو سوی این راه آنقدر بوده که اگر قرار باشد نامی برآن باشد آن را ایرانیان باید طرح کنند . او مع...
نظرات
ارسال یک نظر